به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي
**حيات غفلت رنگين يك دقيقه ي حوا ست**
جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,

 

وقتي سر درونم پديد آمد

 از او به ياري او به سوي او آمدم .

نسيم شوق من بر او وزيد ،

درياي فروردين را پشت سر نهادم .

كسي را كه به نامي مي شناختم آشكارا ديدم .

گفتم : اي كه تا دلم تو را ديد تير محبت شد

 پس تو اُنس من ،

 مهر من ،

 روان من ،

 و در عشق نتيجه و ذخيره ي جانِ مني ...!

 

ابن عربي

 

+سلام بعد از مدتها تصمیم گرفتم این وبلاگ و دوباره به رام بندازمچشمک

+ 15:0 |پريسا نويدادهم
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,
خدا

 


جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد

و جاذبه زمین ، سیب را .

فرقی نمیکند؛

سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست

به جاذبه ای می اندیشم  که پروازم میدهد ،

 

 خدا ...

 

 

 

 

اربعین حسینی

+ 12:47 |پريسا نويدادهم
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,
حال و هوای اون قدیما
 
 
 
 
 

حال و هوای اون قدیم ندیما...
سرعت زندگیا خیلی پایین بود...
و میشد سر فرصت به خواسته های دل برسی...

 
 



آره داداش.. !
دختربازي نه يعني دختربازياي امروزي.. !
كه زرتي يه تلفن ميدن فرداشم تو كافي شاپ قرار.. !
دختر بازي يعني سه ماه آزگار دنبال دختره از مدرسه بري تاخونه.. !
يعني اگه يه بار دختره نیگات كنه ذوق مرگ بشي.. !
يعني شيش ماه اين پا اون پا كني تا يه نامه بهش بدي.. !
يعني وقتي كه جوابتو ميده بپري هوا از خوشي.. !
دختربازي يعني اگه كسي به دوس دخترت چپ نيگا كرد، پاي چشمش بادمجون بكاري،
بدون هراس از پنجه بكس و چاقو ضامندارش.. !
يعني عشق داری خونت بريزه برا رفيقت.. ، برا دوستت.. ، برا عشقت.. !
آره داداش.. !

 
 




سينما نه يعني پردیس سینمایی و موزه سینما و سینماتک و از این حرفا.. !
سینما یعنی لاله زار.. !
سينما يعني بوي تخمه و سيگار و كالباس مارتادلا و خيارشور.. !
يعني کانادا درای زرد كه يه نفس قلپ قلپ مي ري بالا و تموم که مي شه يه نفس فاتحانه مي كشي.. !
سينما يعني فردين، یعنی ناصر، یعنی بیک، یعنی بهروز.. !
سينما يعني كندو، يعني قيصر، یعنی سلطان قلب ها، یعنی گوزن ها.. !
سينما يعني سه تا سئانس پشت سر هم ديدن يه فيلم با يه بیليط.. !
آره داداش!

 
 




حموم رفتن نه يعني حموم رفتناي امروزي.. !
كه خودتو گربه شور كني نرفته بياي بيرون.. !
حموم يعني حموم عمومي.. !
یعنی اینکه مادربزرگ بقچه رو ببنده با پيازو ساندويچ گوشت كوبيده شب مونده،
صبح زود بری حموم تا اذون غروب.. !
يعني اين پوست لامصبو اينقدر با سفيداب كيسه بکشی كه گوله گوله چرك بیاد وسرخ بشه.. !
حموم يعني كف پاهات پير شه و چروك، بس كه تو آب مونده.. !
حموم يعني مشت و مال دلاك كه شرق شرق بزنه رو پشت و شونه ت.. ،
و حال بیاد اين بدن لامصصب.. ، جون بگیره.. ، نفس بکشه.. !
آره داداش.. !

 
 




دعوا نه يعني دعواهاي امروزي.. !
كه هنو يقه نگرفته از هم جداتون كنن، تو هم بدت نياد.. !
دعوا يعني دندون شكسته، صورت سيلي خورده، چش و چال كبود شده، دماغ خوني مالی.. !
دعوا يعني پيرهن بدون دگمه.. ، يعني بغض بدون گريه.. !
آره داداش.. !

 
 




نوشتن يعني نه نوشتناي امروزی كه نصف خط مي نويسن تازه خسته هم مي شن اسمشو مي ذارن مينيمال.. !
اونوخ زرت و زرت هم لايك ميزنن براش.. !
نوشتن يعني شيش صفحه رو سياه كني و با این حال خواننده بخواد که يه نفس اونو بخونه.. !
يعني ورق اولو نخونده ورق دوم رو ورداره.. !
نوشتن يعني پاورقي هاي قديم.. !
یعنی داستاناي دنباله دار مجله دختران پسران كه لحظه شماري مي كردي تا شماره بعدیش.. !
نوشتن يعني صادق چوبک، یعنی بزرگ علوی، یعنی صمد.. !
آره داداش.. !

 
 
 
+ 12:25 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,
باران
 




باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود

راه می افتم

بدون چتر

من بغض میکنم ، آسمان گریه ...

 
 
 
 
 
 
+ 19:10 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,
پل

برای خواب معصومانه ی عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم

برای کوچ شب هنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم


کمک کن سایه بونی از ترانه
برای خواب ابریشم بسازیم


کمک کن با کلام عاشقانه
برای زخم شب مرهم بسازیم


بذار قسمت کنیم تنهاییمونو
میون سفره ی شب تو با من


بذار بین من و تو دستای ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن


تو رو می شناسم ای شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنایی


از اندوه تو و چشم تو پیداست
که از ایل و تبار عاشقایی


تو رو می شناسم ای سر در گریبون
غریبگی نکن با هق هق من


تن شکسته تو بسپار به دست
نوازش های دست عاشق من


به دنبال کدوم حرف و کلامی ؟
سکوتت گفتن تمام حرفاست


تو رو از تپش قلبت شناختم
تو قلبت ، قلب عاشق های دنیاست


تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و اینه بردی


چرا از سایه های شب بترسم
تو خورشید رو به دست من سپردی


کمک کن جاده های مه گرفته
من مسافرو از تو نگیرن


کمک کن تا کبوترهای خسته
رو یخ بستگی شاخه نمیرن


کمک کن از مسافرهای عاشق
سراغ مهربونی رو بگیریم


کمک کن تا برای هم بمونیم
کمک کن تا برای هم بمیریم

 

 

ایرج جنتی عطایی

 

 

+ 9:26 |پريسا نويدادهم
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,
چشمانم

باز هم تا آمديم حرف بزنيم ،

رشته ي كلامم را پاره كردي

 و

حال چشمانم را پرسيدي ..!

هر بار از پشت اين سيم هاي مخابراتي كه تنها رابط ميان من و تو در امتداد اين

فاصله ها هستند

نگران حال و هواي چشمانم مي شوي

انگار اشك هايم را مي شنوي .....

 

+ 12:19 |پريسا نويدادهم
پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,
دقايقي

 

 

 

 دقايقي در زندگي هستند

 كه دلت براي كسي آنقدر تنگ مي شودكه

 مي خواهي او را از رويايت بيرون بكشي

و

در دنياي واقعي بغلش كني...

( گابريل مارسيا )

+ 12:10 |پريسا نويدادهم
چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,
معلم نيستم

 

 

 

معلم نيستم ،

تا عشق را به تو بيا موزم...

ماهيان براي شنا كردن

نيازي به آموزش ندارند...

پرندگان نيز ، براي پرواز ....

به تنهايي شنا كن .. ،

به تنهايي بال بگُشا ..،

عشق كتابي ندارد!

عاشقان بزرگ جهان

خواندن نمي دانستند!!!

نزار قباني

 

+ من به عكس تو دست ميكشم ...... تو به عكس من ، از من دست ميكشي .........

 

 

عکس های جدید ، بسیار زیبای عاشقانه و احساسی سال 91|www.shadifun.com

+ 16:10 |پريسا نويدادهم
شنبه 9 دی 1391برچسب:,
زير درخت آرزو
 

 

 

مي خوام يه قصري بسازم پنجره هاش آبي باشه

من باشم و تو باشي يك شب مهتابي باشه

مي خوام يه كاري بكنم شايد بگي دوسم داري

مي خوام يه حرفي بزنم كه ديگه تنهام نذاري

مي خوام برات از آسمون ياساي خوشبو بچينم

مي خوام شبا عكس تو رو تو خواب گل ها ببينم

مي خوام كه جادوت بكنم هميشه پيشم بموني

از تو كتاب زندگيم يه حرف رنگي بخوني

امشب مي خوام براي تو يه فال حافظ بگيرم

اگر كه خوب در نيومد به احترامت بميرم

 

امشب مي خوام تا خود صبح فقط برات دعا كنم

براي خوشبخت شدنت خدا خدا خدا كنم

امشب مي خوام رو آسمون عكس چشات رو بكشم

اگه نگاهم نكني ناز نگاتو بكشم

مي خوام تو رو قسم بدم به جون هر چي عاشقه

به جون هر چي قلب صاف رنگ گل شقايقه

يه وقتي كه من نبودم بي خبر از اينجا نري

بدون يه خداحافظي پر نزني تنها نري

يه موقعي فكر نكني دلم واست تنگ نميشه

فكر نكني اگه بري زندگي كمرنگ نميشه

 

اگه بري شبا چشام يه لحظه هم خواب ندارن

آسموناي آرزو يه قطره مهتاب ندارن

راستي دلت ميآد بري بدون من بري سفر

بعدش فراموشم كني برات بشم يه رهگذر

اصلا بگو كه دوست داري اينجور دوست داشته باشم

اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا كاشته باشم

حتي اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه

چهره تو يادم مي آد وقتي كه بارون مي زنه

اي كاش منم تو آسمون يه مرغ دريايي بودم

شايد دوسم داشتي اگه آهوي صحرايي بودم

اي كاش بدوني چشمات و به صد تا دنيا نمي دم

يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم

به آرزوهام مي رسم اگر كه تو پيشم باشي

اونوقت خوشبخت ميشم مثل فرشته ها تو نقاشي

 

 

تا وقتي اينجا بموني بارون قشنگ و نم نمه

هواي رفتن كه كني مرگ گلهاي مريمه

نگام آن و برام بگو بگوي مي ري يا مي موني

بگو دوسم داري يا نه مرگ گلهاي شمعدوني

نامه داره تموم ميشه مثل تموم نامه ها

اما تو مثل آسمون عاشقي و بي انتها

 

 

 

م ر ي م ح ي د ر ز ا د ه

 

 

 

+ 18:7 |پريسا نويدادهم
یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,
خواب تو

 يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد

پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست...

قبول ندارم

گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست...

تاب و توانش بيش از اينهاست.

دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد باشد .

+ 20:33 |پريسا نويدادهم
پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,
پل الوار

 زمستــ ــــ ــــ ــان گذشته است ،

گل ها شکفته اند باز زمان نغمه سرایــــــــــــی فرا رسیده است ،

و تو، ای کبوتر زیبــ ــــ ــــ ــای من که در شکاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی

بیرون بیا و بگذار صدای شیـــــــــرین تو را بشنوم و صورت زیـــــــــــبایت را ببینم ،

زیرا اکنون زمســــ ـــــ ـــــ ـــتان به پایان رسیده است ...

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام ، دوست می دارم .

تو را به جای همه روزگارانـ ـــ ــــ ــ ـــی که نمی زیسته ام ، دوست می دارم ...

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر نخستین گلــ ـــ ــ ــها .

تو را به خاطر دوســـ ـــــ ــــ ـــت داشتن ، دوست می دارم .

تو را بجای همه کسانی که دوست نمی دارم ، دوســ ــــ ــت می دارم .

سپـ ـــ ـــ ـــیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده ، شاید دوباره گلـ ـــ ــی بروید

شبیه آنچه دربــ ــــ ــ ـــ ـ ـهار بوییدیم،

پس به نام زندگی هرگز مگو هـــ ـــــ ــ ـــرگز ...

 

   http://ahange-del.persianblog.ir/

 

 

     

+ 15:31 |پريسا نويدادهم
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
دوست می دارم

 تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست می دارم

 

تو را به خاطر عطر نان گرم

براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

 

تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

 

براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت

لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت

دوست مي دارم ...

 

تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم

براي پشت کردن به ارزوهاي محال

به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

 

تو را به خاطر بوي لاله هاي وحشي

به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان

براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

 

تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم

تورا براي لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم

تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد

دوست مي دارم ...

 

اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم

براي خاطر عطر نان گرم

و برفي که آب مي شود

و براي نخستين گناه

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم

 

تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم

دوست مي دارم ...


پل الوار...
+ 12:12 |پريسا نويدادهم
چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,
باران


 

 باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …

باران بیاید یا نیاید ،
تو باشی یا نباشی ،
خاطرت باشد یا نباشد ،
من خیس از یاد توام !

یه خیابون
یه بارون
دستهای یخ کرده
یه آهنگ
کلی فکر !
و پاکت سیگار به ازای تمام شارژهایی که باید برای با “تو” بودن خریده میشد … !

هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم …
می گویند باران رساناست ، شاید دستهای مرا هم به دستهای تو برساند …

دیشب خدا آهسته در گوشم گفت :
دیگه بسه ، بارانم از اشکهایت خجالت میکشد …

دلم باران میخواهد و چتری خراب و خیابانی که هیچگاه به خانه ی تو نرسد …

 

 

+ 22:8 |پريسا نويدادهم
چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,
گيسو

 كاغذ هاي رنگي ... سبز ، بنفش ، قرمز ، صورتي ...

نيمكت چوبي ...

انار قاچ خورده و دانه هايش كه روي نيمكت ريخته ...

گل هاي ِ محمدي ِ كنار ديوان حافظ ...

زميني كه فرشش چمن است ... سقفي به زيبايي آسمان ...

قطره هاي اشك ِ همچون شبنم روي صورتم ...

استكان كمر باريك چاي كنار هشت كتاب سهراب ...

نم نم بارون ... نفس كشيدن زير بارون ...

چشم دوختن به بيد هاي مجنون ِ در مه فرو رفته ...

بوي خيسي زمين ... شاليزار هاي سبز و زيبا ...

بوي زندگي آن هم در سختي ... بوي تنهايي ...

اين ها همه معني زندگي من اند ...

و من ...... گيسو ......!!!

نشسته بر روي سجاده ام ...

چادر نماز گلدار به سرم ...

عجيب احساس تنهايي مي كنم....

پريسا( گيسو)

+ 19:37 |پريسا نويدادهم
چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:,
رفاقت

 

 

 قديما دوستي ها يه مزه ي ديگه داشتن...

 هر وقت يه مشكلي براي يه دوست پيش ميومد يه لوطي پيدا ميشد كه دستشو

 بگيره...

 دستمال گردنشو يه تكونه محكم بده و با يه يا علي خاك و از شونه ي دوستش

 بتكونه...

منظورم همون لوطي هس كه به دوست ميگه .... رفيق!

همون كه سرش و جونش و واسه ي رفيقش ميده..................

هموني كه وقتي مي خواد حال رفيقشو خوب كنه بهش ميگه:

 " آقا ما امشب، شما هزار يك شب..... غصه نخور.... رفيقت حلش ميكنه

 ...علي علي؟ "

و رفيقش در جواب ميگه " علي يارت لوطي "

همون لوطيي كه وقتي يه سلام مي كرد... يه محل عليكش مي گفتن...

همون لوطيي كه تا ته پاي رفاقتش وايميساد...

 همون لوطيي كه با نوچه هاش تو قهوه خونه ميشست و توي يه استكان كمر

باريك چايي مي خورد...

 همون جوونمردي كه تا رفيقش ميگفت  " فــــ " اون تا " فرحزاد " ميرفت......!!!

 همون رفاقتهاي قديمي ... همون رفاقت هايي كه الان مثلش خيلي كمه ...

 همون دستمال گردنا... همون كلاه شاپو ها..

دلم اون روزا رو مي خواد...

پریسا

 

+ اين مدتي كه دانشگاه ميرم يه دوست خوب پيدا كردم اسمش زهراست و خيلي دوست داشتنيه.

 

+ 15:26 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:,
عباس ِ علی


دلم یک جنگ رو در رو می خواهد... چشم در چشم... شمشیر در مقابل شمشیر...

جوان مردانه...

بی زارم از جنگ هایی که از پشت خنجر میزنند...

جنگی می خواهم که نامردی درش دخالت نداشته باشد... جنگی که

توپ و خمپاره و بمب درش دخالت نداشته باشد...

از همان جنگ های صدر اسلام...

از همان جنگ هایی که از نوجوان گرفته تا سالخورده اش چنان رجز می خواندند که مو بر تنت سیخ می شد...

از همان جنگ هایی که یک نوجوان 13 ساله می توانسته بایستد و حریف بطلبد...

دلم یک مرد می خواهد...

مردی که بی واهمه ی دشمن اسب می تازاند...

مردی که برای دل یک دختر 6 ساله اسب می تازاند...

مردی که در میان نگاه نامحرمان مشکش را پر از آب می کند...

مردی که مرد است...

مردی که از جان خویش می گذرد تا جانانش زنده بماند...

این مرد دیدن دارد...

این عباس ِ مرد... این جوان مرد... این سقای آب و ادب دیدن دارد...

باید ار چشمه ی معرفتش نوشید...

باید از عباس سیراب شد...

از عباس ِ علی......... از عباسِ ام البنین........

دلم از همان جنگ هایی می خواهد که سقایش ، سر دارش ، علمدارش عباس بوده........

دلم عباس را می خواهد... عباسِ علی را...

دلم عباسی را می خواهد که در جنگی ناجوانمردانه چنان از اسب به زمینش انداختند که

گویی عرش به زمین آمده

دلم عباسی را می خواهد که از پشت به او خنجر زدند...

دلم عمویم را می خواهد...

عمویی را که اگر از پشت به او خنجر نمیزدند،

چنان مردانه می جنگید که نسل همه ی دشمنان آل الله را بر می انداخت...

دلم عمویم را می خواهد.............

 

پريسا...

+ 9:21 |پريسا نويدادهم
سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,
باران يعني تو برميگردي

 


 

مي خواهم نامه اي برايت بنويسم...

كه به هيچ نامه ي ديگري شبيه نباشد

 

و زباني نو برايت بيافرينم

زباني هم تراز اندامت،

وگستره ي عشقم

مي خواهم از برگ هاي لغت نامه بيرون بيايم

و از دهانم اجازه ي سفر بگيرم!

خسته ام از چرخاندن زبان در اين دهان!

دهاني ديگر مي خواهم

كه بتواند به درخت گيلاس،

يا چوب كبريتي بدل شود!

دهاني كه كلمات از آن بيرون ريزد،

مانند پريان دريايي ازامواج دريا

و كبوتران

از كلاه شعبده باز!

كتاب هاي دبستانم را از من بگيريدُ

نيمكت هاي كلاسم را،

گچ ها وُ قلم ها وُ تخته سياه را

از من بگيريد،

تنها واژه اي به من ببخشيد

تا آن را

چون گوشواري به گوش معشوق ِ خود بياندازم!

انگشتاني تازه مي خواهم،

براي ديگرگونه نوشتن!

از انگشتاني كه قد نمي كشند،

از درختاني كه نه بلند ميشوندُ نه ميميرند بيزارم!

انگشتاني تازه مي خواهم،

به بلنداي بادبان ِ زورقُ گردن ِ زرافه،

تا معشوقه ي خود را پيراهني از شعر ببافم

و الفبايي نو بيافرينم براي او!

الفبايي كه حروفش

به حرف ِ هيچ زبان ِ ديگري مانند نباشد!

الفبايي به نظم باران!

الفبايي از طيف ِ ماهُ

ابرهاي خاكستري غم ناك

و درد برگ هاي بيد

زير چرخ دليجان آذرماه!

مي خواهم گنجي از كلمات را پيش كشت كنم

كه هرگز هيچ زني به نصيب نبرده و نخواهد برد!

كسي به تو مانند نبوده ُ نيست!

مي خواهم هجاهاي نامم

و خواندن نامه هايم را

به سينه ي خسته ات بياموزم!

 مي خواهم تو را به زباني نو بدل كنم!

 

 

 

+ بگو دوستم داري تا از دفتر شعرم كتاب مقدسي بسازي...... نزارقباني ترجمه يغما گلرويي!!

 

 

 

+ 23:15 |پريسا نويدادهم
جمعه 26 آبان 1391برچسب:,
بحر طویل

 عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم

که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟

وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،

زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،

تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم

مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم!

که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.

نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه!

بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و  این بزم توئی ،آجرک الله!

عزیز دو جهان یوسف در چاه ،

دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی،

به همان  صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت  ببری تا بشوم کرب و بلایی،

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد،

همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟

تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را

و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است،

به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است

وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است،

عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است،

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،

ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است،

ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است

و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»....

خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...»

دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،

تو خودت کرب و بلایی،

قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،

تو کجایی ... تو کجایی...

سید حمید رضا برقه ای

                                                                                         

+ 15:6 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,
برای رفتن

 

 

 

يك روز وقتي
از زير سايه هاي ملايم خوشبختي
پرسه زنان
به خانه برميگشتيم
از زير سايه هاي مرتب مصنوعي
مردان ارشيتكت را ديدم
در صف كراوات
چرت ميزدند

 

 

 

ماندن چقدر حقارت اور است
وقتي كه عزم تو ماندن باشد
حتي روز
پنجره ها به سمت تاريكي
باز ميشوند
اگر بتواني موقع رسيدن را درك كني
براي رفتن
هميشه فرصت هست
اين دريچه را باز كن
چه همهمه اي مي ايد
گويا
مرغ و متكا توزيع ميكنند
اينها كه در صف ايستاده اند
به خوردن و خوابيدن معتادند
وقتي بهانه اي
براي بودن نداشته باشي
در صف ايستادن
خود بهانه ميشود
و براي زدودن خستگي بعداز صف
ورق زدن
يك كلكسيون تمبر
چقدر به نظرت جالب ميايد
امروز
در روزنامه خواندم
ته سيگارهاي چرچيل را
به قيمت گزافي فروخته اند
اه خدايا

 

ادم براي سقوط

 

 


چه شتابي دارد

ديروز در باغ وحش
شمپانزه اي ديدم
كه به نظريه داروين
فكر ميكرد
چگونه ميتوان
با اين همه تفاوت
بي تفاوت ماند؟
پشت اين حصار
چه سياهي عظيمي خوابيده است

 

به دلم گفتم:برگرد براي رفتن فكري بكنيم

سلمان هراتی

 

+ 9:0 |پريسا نويدادهم
سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,
خوابيدم

 

               

دي شب يك دل سير خوابيدم....

 

         وقتي كه از قدم زدن بازگشتم، آن هم قدم زدن زير باران!

         وقتي كه كتاب سهراب دستم بود و من بلندبلند صداي پاي آب

         را مي خواندم.

دي شب يك دل سير خوابيدم....

         بعد از آنكه يك دل سير گريستم، وقتي قطرات اشكم با قطرات باران درآميخته بود.

دي شب يك دل سير خوابيدم....  

          وقتي با مدادرنگي هايم منظره ي مورد علاقه ام را كشيدم.

         با رنگ سبز درختان سبز را و با رنگ سرخ گل هاي زيبا را.

دي شب يك دل سير خوابيدم....    

         آن هم وقتي عشق را روي زمين يافتم. روي زمين اما به شدت آسماني.

دي شب يك دل سير خوابيدم....        

         آن هم وقتي كه ليوان چايم را تا ته سر كشيدم، و به قاب عكسي خالي چشم دوختم... پس با دستمال گلدار مادربزرگم

         خاك هايش را زدودم و وقتي نگاهم با نبودنش گره خورد چشمانم را پايين انداختم.

دي شب يك دل سير خوابيدم....        

        آن هنگام كه توبه كردم و خود را به خدا سپردم،

                      در محله اي در پايين شهر....

                             پس چشمانم را بستم....

 و به اميد فردايي بهتر يك دل سير خوابيدم!      

پريسا...

               

+ 18:59 |پريسا نويدادهم
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,
ببخشاي

 

 وشايسه اين نيست كه باران ببارد و پيشوازش دل من نباشد ...

  وشايسته اين نيست كه در كردهاي محبت دلم را به دامن نريزم دلم را نپاشم...

چرا خواب باشم؟

 ببخشاي بر من اگر بر فراز صنوبر تقلاي روشنگر ريشه ها را نديدم...

 ببخشاي بر من اگر زخم بال كبوتر به كتفم نروييد...

چرا خواب باشم؟

 عبور كدامين افق وسعت انتظار مرا مژده آورد و هنگامه ي عشق را از دل من خبر داد؟

كجا بودم اي عشق چرا چتر بر سر گرفتم؟

 چرا ريشه هاي عطشناك احساس خود را به باران نگفتم؟

چرا آسمان را ننوشيدم و تشنه ماندم؟

 ببخشاي اي عشق ببخشاي بر من اگر ارغوان را نفهميده چيدم...

 اگر روي لبخند يك بوته آتش گشودم...

 اگر سنگ را ديدم اما در آيين احساس آواز گنجشك نفس هاي سبزينه را حس نكردم...

اگر ماشه را ديدم اما هراس نگاه نفس گير آهو به چشمم نيامد...

 ببخشاي بر من كه هرگز نديدم نگاه نسيمي مرا بشكفاند و شعر شگرف شهابي به اوجم كشاند...

 وهرگز نرفتم كه خود را به دريا بگويم و از باور ريشه ي مهرباني برويم...

 كجا بودم اي عشق؟ چرا روشني را نديدم؟

 چرا روشني بود و من لال بودم ؟

 چرا تاول دست يك كودك روستايي دلم را نلرزاند؟

 چرا كوچه ي رنج سرشاري شهر در شعر من بي طرف ماند؟

 چرا در شب يك حضور و حماسه كه مردي به اندازه ي آسمان گسترش يافت دل كودكي را نديدم كه از شاخه افتاد و چشم زني را كه در حجله ي هق هقي تلخ جوشيد و پيوست با خون خورشيد؟

ببخشاي اي عشق ببخشاي بر من اگر ريشه در خويش بستم و ماندم و خود را شكستم و هرگز نرفتم كه در فرصتي خط شكن باور زندگي را بفهمم...

 وهرگز نرفتم كه يك حجله بر پا كنم بر سر كوچه ي مهرباني و در قاب خورشيد بنشانم عكس دلم را...

تو را ديدم اي عشق و ديگر زمين آسماني است...

و شايسته اين نيست كه در بهت بيهودگي ها بمانم ...

تو را ديدم اي عشق و آموختم از تو آغاز خود را...

نگاه تو كافيست من آموختم ريشه ي رويش باغ ها را و باران خورشيد ها را.

اين متن زيبا رو از دهان خسرو شكيبايي دوست داشتني ما شنيدين؟

+ 19:25 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,
آزادی

 

    

 

 
 
 
 
آزادی فقط لخت گشتن در خیابان نیست!
آزادی راحتی گشت و گذار با دوست پسر و دختر نیست!!

آزادی یعنی تو کافر هستی
ولی به دین من احترام میگذاری!

آزادی یعنی تو مسیحی هستی
ولی محرم از دم هیئت مسلمونا که گذشتی
صدای ضبط را کم میکنی!

آزادی یعنی یکی در خیابان با حجاب بود
تو تمسخرش نمیکنی!

آزادی یعنی دو برادر یکی در اتاقش عکس شاه
و دیگری در اتاق عکس خمینی!

آزادی یعنی من پیکم را پر میکنم
تو نمازت را سر وقت میخوانی

آزادی یعنـــــــــی آزادی

 

 

 

   چترت را ببند سری به كلبه بارانی ام بزن كمی زیر باران دیدگانم خیس شو و اگر مجالی برای همنوایی بود كمی با من همنوا شو...

 

 



 

+ 9:26 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,
باغ همسفران

صدا كن مرا.
صداي تو خوب است.
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه در انتهاي صميميت حزن مي‌رويد.

در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم.
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش‌بيني نمي‌كرد.
و خاصيت عشق اين است.

كسي نيست،
بيا زندگي را بدزديم، آن وقت
ميان دو ديدار قسمت كنيم.
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم.
بيا زودتر چيزها را ببينيم.
ببين، عقربك‌هاي فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردي بدل مي‌كنند.
بيا آب شو مثل يك واژه در سطر خاموشي‌ام.
بيا ذوب كن در كف دست من جرم نوراني عشق را.

مرا گرم كن
(و يك‌بار هم در بيابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندي گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت يك سنگ،
اجاق شقايق مرا گرم كرد.)

در اين كوچه‌هايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت مي‌ترسم.
من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم.
بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است.
مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد.
مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.
اگر كاشف معدن صبح آمد، صدا كن مرا.
و من، در طلوع گل ياسي از پشت انگشت‌هاي تو، بيدار خواهم شد.
و آن وقت
حكايت كن از بمب‌هايي كه من خواب بودم، و افتاد.
حكايت كن از گونه‌هايي كه من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند.
در آن گيروداري كه چرخ زره‌پوش از روي روياي كودك گذر داشت
قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد.
چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد.
چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد.

و آن وقت من، مثل ايماني از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز يك باغ خواهم نشانيد.

سهراب سپهری

 

+ 8:30 |پريسا نويدادهم
پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:,
به نام خداي جهان آفرين

 اين يه گزارش ساده است يا شايد نه ! يه حرف دل باشه...

گاهي فكر ميكنم چه اشكال داره آدم يه برنامه ي تلويزيوني رو كه خيلي دوست داره ضبط كنه و پشت سر هم نگاه كنه! بدون توجه به حرف ديگران كه ميگن: تو چه حوصله اي داري...!

يا يه آهنگ و كه عاشقشه توي يه روز 10 با ر گوش كنه! چه اشكالي داره؟ شايد وقتي داره اون آهنگ و گوش ميده ميره توي رويا و خيالات شيرين و بهترين موقعيتها رو براي خودش آرزو ميكنه ( ميدوني كه چي ميگم بهترين ها رو) بدون فكر كردن به همه ي اونچه توي زندگيش هستو ناراحتش ميكنه...!

گاهي به نظرم بد نيست كه آدم وقتي داره ميره خونه يه كمم زودتر از اتوبوس پياده شه و قدم بزنه! تنها با خودش...!

واقعا لذت داره وقتي خش خش برگا رو زير پاش بشنوه اونوقت نوشيدني مورد علاقشو بخره و لاجرعه سر بكشه... و همون جور كه داره قدم ميزنه صداي پاي سهراب و با خودش زمزمه كنه...!

گاهي فكر ميكنم خيلي حال بده وقتي آدم نصف شب از خواب بپره و ببينه تا صبح كلي راه داره در اون لحظه تنها مسئله اش اينه كه دوباره خوابش ببره به هيچي ديگه فكر نميكنه...!

 اين خيلي حال ميده كه آدم بعد از اينكه يه روز پر مشغله رو با خستگي طي ميكنه به خونش برسه... يه خونه ي كوچيك با در سبز رنگ... همون رنگ روح زندگي! تيكه كلام معروف سريال خا نه ي سبز..!

گاهي خيلي حال ميده وقتي آدم وارد كتابفروشي ميشه و يكي يكي كتابارو نگاه ميكنه. يه سرياشونو بر ميداره و ورق ميزنه! بوي ورق نو به مشامش مي خوره و يه نفس عميق ميكشه...!

گاهي اوقات خيلي حال ميده آدم بيخيال پيتزا و چلو كباب و باقالي پلو با گوشت و... بشه و وايسه براي خودش املت درست كنه و با لذت بخوره...!

بعضي وقتها آدم بايد با تمام بد بختي هايي  كه توي زندگيش داره لبخند بزنه و بگه بيخيال بدبختيا من خوشبختم...!

زندگيه ديگه نميذاره حوصلمون سر بره  هر روز يه چيز جديد سر راهمون ميذاره و ما هم بايد استقبال كنيم...!

گاهي حتي خيلي خيلي حال ميده وقتي آدم به چيزايي كه ناراحتش ميكنه فكر كنه و هاي هاي گريه كنه... خدايي خيلي سبك ميشه...!

گاهي خوبه كه آدم حافظ و باز كنه و يه تفعلي بزنه! بعد ببينه كه اولين بيت اينه:

كي شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد

يك نكته ازين معني گفتيم و همين باشد!

بعد با خودش بگه آي حافظ راست گفتيا...بعدم خلي ذوق كنه كه حافظ بهش گفته باشد! يعني باشه، هرچي تو بخواي...!

گاهي خيلي خوبه كه با ديگران متفاوت باشي.....

 پريسا...

 

+ 1:10 |پريسا نويدادهم
شنبه 15 مهر 1391برچسب:,
خداوند را

 خداوند را بخاطر خوشنودی مردم خشمگین مکن ؛

زیرا خداوند جای همه کس را می گیرد و کسی نمی تواند جای خداوند را بگیرد.

از سخنان حضرت علی علیه السلام

برداشتی از وبلاگ زیبای گیله مرد
 
+ 20:42 |پريسا نويدادهم
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:,
آخرین جرعه ی این جام تهی .....

 

 همه می پرسند : 

 

چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟ 

چیست در همهمه ی دلکش برگ ؟ 

چیست در بازی آن ابر سپید ، 

روی این آبی آرام بلند ، 

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟ 

چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟ 

چیست در کوشش بی حاصل موج ؟ 

چیست در خنده ی جام ؟ 

که تو چندین ساعت ، 

مات و مبهوت به آن می نگری !؟ 

- نه به ابر 

نه به آب ، 

نه به برگ ، 

نه به این آبی آرام بلند ، 

نه به این خلوت خاموش کبوترها ، 

نه به این آتش سوزنده بجام ، 

من به این جمله نمی اندیشم . 

من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ، 

رقص عطر گل یخ را با باد ، 

نقش پاک شقایق را در سینه ی کوه 

صحبت چلچله ها را با صبح ، 

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار ، 

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ، 

همه را می شنوم ، 

می بینم. 

من به این جمله نمی اندیشم ! 

به تو می اندیشم 

ای سرا پا همه خوبی ، 

تک وتنها به تو می اندیشم . 

همه وقت 

همه جا 

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم . 

تو بدان این را ، تنها تو بدان ! 

تو بیا 

تو بمان با من ، تنها تو بمان !. 

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب 

من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند . 

اینک این من که به پای او در افتادم باز 

ریسمانی کن از آن موی دراز ، 

تو بگیر ، 

تو ببند ! 

تو بخواه 

پاسخ چلچله ها را ، تو بگو ! 

قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان ! 

 

تو بمان با من ، تنها تو بمان ! 

در دل ساغر هستی تو بجوش ! 

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است ، 

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !

فريدون مشيري

+ 12:25 |پريسا نويدادهم
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:,
درد دلم

 

 

فقط برای خودم هستم !!! ...

 

من .................... ؟؟؟!!!

 

چه دو حرفيه وسوسه انگيزيست اين من . . .

 

نه زيبايم نه مهربان ......

 

نه عاشق و نه محتاج نگاهی.....

 

فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست.

 

فقط برای خودم هستم... خود خودم.....   !!!!

 

مال خودم..!

 

صبورم و عجولم !!!

 

سنگين و سرگردان ، مغرور و قانع . . .

 

با يک پيچيدگی ساده و مقداری بی حوصلگی زياد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

و برای تويي که چهره های رنگ شده را می بينی نه سيرت آدمی ...

 

هيچ ندارم..................................... !

 

راهت را بگير و برو !

حوالی ما توقف ممنوع است !!!

عکس های  احساسی و عاشقانه _Irandid.Ir


 

 

 

 

 این متن تو وبلاگ بهترین دوستم بوده آروشا

حتما بهش سر بزنید وبلاگ بوی خاک خیس خورده...

 

 

 

+ 16:31 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,
چون خدا

 بودن با كسي كه دوستش نداري

و نبودن با كسي كه دوستش داري

همه اش رنجه....

پس اگر همچون خود نيافتي

چون خداي خود تنها باش...

+ 18:24 |پريسا نويدادهم
سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,
اشكها

 اشكها قطره نيستند،

بلكه كلماتي هستند كه مي افتند...

فقط به خاطر اينكه پيدا نميكنند

كسي را كه معناي آنها را بفهمد!!

 

+ 16:48 |پريسا نويدادهم
دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:,
ارضي يك عشق

 عکس های  احساسی و عاشقانه _Irandid.Ir

 

 

+ 12:13 |پريسا نويدادهم